ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

دوست داشتنی ما

هشت ماهگی

الان دیگه خیلی چیزا رو میفهمی و درک میکنی مثلا اگه مامان رضوان دعوات کنه لب بر میچینی و ناراحت میشی و گریه میکنی بعضی اوقاتم خودتو میزنی به اون راه و شروع میکنی دورو برتو نگاه کنی عصری که مامان از سر کار میام از بغل خاله جون میپری بغل من و دیگه نمیری بغلش قبلا چهاردست و پا که میرفتی شکمتو میکشیدی رو زمین و یه جورایی برای جلو رفتن میپریدی تو این ماه دیگه قشنگ باسنتو میاری بالا و روی دست و پاهات راه میری بعضی وقتا هم میایستی و باسنتو و زانوهاتو میاری بالا میخاهی بلند بشی بایستی کم کم شروع کردی دستتو بگیری به یه جایی و بلند بشی بایستی و تلپ تلپ هی میخوری زمین خلاصه که همش داری کارای جدید یاد میگری و برای اولین بار یه کاری را انجام ب...
20 آذر 1393

جشن دندون

اوایل آذر برات جشن دندونی گرفتم کلی برات تدارک دیدم و ریسه و تزییناتو گیفتهای خوشگل درست کردم البته با کمک فراوان خاله نسیم و برات جشن دندون گرفتیم یه کیک خوشگلم سفارش دادم که دقیقا همونی بود که میخاستم و آش دندون پختم و شبم شام دادیم که همون ولیمه ی به دنیا اومدنت بود با جشن دندونت دوتا یکی کردیم به مهمونا خیلی خوش گذشت ولی حیف که عمه جون و مامان بزرگ و زنعمو هیچکدوم نیومدند خیلی ناراحت شدم ولی خب شاید کاری براشون پیش اومده بود   رد پا فلش راهنما ول کام برگه یادگاری هدبند چاقوی کیک اینم خود کیک خوشگلت گیفتها که یه پاستیل دندون...
8 آذر 1393
1